ال ای ال ای ، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
یکی شدن مامان و بابایکی شدن مامان و بابا، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

Elay عزیز دلم

این روزها

سلام عروسک مامانی این روزا دیگه نمیشه یه جا نگه داریمت فقط بیرون رو نشون میدی که بریم بیرون رفتنی هم مگه میایی خونه واییییییییی که چه گریه ای میکنی که نیای خونه دیگه نمیدونم چطور باهات رفتار کنم که از این فتار ها نکنی بیرون رفتنی نه دست مامان بابارو نمیگیری نه بغلمون میای نه حرف گوش میدی فقط میخوای خودت به تنهایی بگردی اونم که نمیشه فدات شم خیلی مامانو رفتنی بیرون خسته میکنی از بس این ور اون ور میری  موهات کمی بلند شده و میتونم با کش ببندم خیلی کم اشتهایی هیچی نمیخوری شیر خوردنت هم کم شده غذا هم نمیخوری فقط چند تا سیب زمنی سرخ شده میخوری غذا رو هم از دست من نمیخوری دوست داری خودت غذا بخوری تو اونم نا موفقی قاشق ت...
31 شهريور 1393

درهم

از حموم که در میایی زودی میایی دراز میکشی از بس که شلوغی میکنی خسته میشی و همون جا هم خوابت میبره و تازگی ها هم پنیر دوست داری بخوری  اینجا حاضر شدی بریم خونه مامانم اینا    و ال ای تعجب میکند    برا مامانی تنبل انگور چیده اورده دوره زمونه عوض شده    با امیر حسین مشغول تماشای اکواریوم     اینجا با محمد رضا دارین کارتون تماشا میکنین         ...
12 شهريور 1393

شهر بازی

سلام خانوم خوشگله اول از همه 18 ماهگیت مبارک و بعدش شنبه بردیمت بهداشت  واکسن 18 ماهگی رو بزنی که گفتن باید 18 ماهگی تموم بشه بعدددد  بلاخره جون سالم به در بردی فدات شم منم خوشحال شدم که یه ماه دیگه بگذره دیشب بردیمت پارک جنگلی شهربازی اونجا خیلی خوشحال بودی از اینکه کلی بچه بود اونجا سوار هلی کوپتر کردیمت که یه دور زد صدات در امد میترسیدی اولین بار بود که مبردیمت همچین جایی سوار ماشین کردیمت گریه نکردی ولی نه میخندی نه گریه میکردی همینجوری خشکت زده بود اصلا یه لبخند کوچیک هم نزدی بعد همگی سوار چرخ و فلک شدیم خیلی وقت بود که مامان بابا هم سوار نشده بودن خوش گذشت یه کم دیگه باید بزرگتر بشی که که بتونی سوار بازی های...
12 شهريور 1393

روز دختر

سلام عروسک مامانی اونروز که روز دختر بود شب بابا از سر کار برگشتنی رفتیم به افتخارت یه کیک خوشگل  و خوشمزه خریدیم روز تولدت چون کیک نگرفته بودیم تو دلم مونده بود که واسه دخترم کیک نگرفتم به هر حال میخواستم یه جورایی جبران کنم خب بگذریم یه کیک خوشمزه گرفتیم و رفتیم خونه مامان مینا اینا که باهم باشیم و خوش بگذره اونجا کیک رو بریدیم و خوردیم و خوشحالی کردیم بابایی هم هم واسه من هم واسه شما نقدی کادو داد جداگانه خوش گذشت و حالا عکسها     کیک رو میخواستی که انگشت بزنی   کیک اومد نزدیک و انگشت زنی یکی از توت فرنگی هارو برداشتی       ...
11 شهريور 1393

روزت مبارک دخترکم

دختر باش   دخترونه ناز کن    دخترونه فکر کن   دخترونه احساس کن    دخترونه استدلال کن    دخترونه زندگی کن    اما بدون, غم رو به اشتباه تو فرهنگ دخترونه و جا دادن   عاشق شو که زندگی کنی   یک عمر زندگی کنی   اما حواست باشه با حسای الکی که این روزا به عشق تعبیر میشه    به زندگیت کوچکترین خدشه ای وارد نکنی   دختر باش و افتخار کن که دختری     روزت مبارک دخترکم ...
6 شهريور 1393

پایان 17 ماهگی

سلام جیگر مامانی کم  مونده 18 ماهگی رو شروع کنی و کم مونده یه واکسن هم بهت بزن از این بابت خیلی ناراحتم که خیلی درد میکشی اخه میگن واکسن 18 ماهگی خیلی درد داره فدات شم خدا کنه از این واکس هم به خوبی خوشی تموم بشی یه وقت نترسیااااااااااا     ...
3 شهريور 1393

بارداری

سلام عزیزم میخوام در مورد دوران بارداریم برات بگم در ماه رمضان فهمیدم که 2هفته هست که تو دل مامانی هستی و 11 تا روزه گرفته بودم و بقیه اش رو خوردم بابات همیشه می گفت خبر حاملگی رو من برات اول خبر میدم چون بابای تو ازمایشگاه کار میکنه کل ازمایشهای شما کوچولو رو بابایی خودش انجام داده ولی اونروز من همینجوری یه تست ادار از خودم گرفتم و دیدم که دو خطه شد اولش یه چند ثانیه هنگ کردم بعد دیگه از خوشحالی نمیدونستم چی کار کنم به بابایی هم که گفتم بابایی هم مثل من کمی هنگ کرد بعدش دیگه از خوشحالی در خودش نمیگنجید بعد به همدیگه تبریک گفتیم وخوشحالی کردیم بعد بلافاصله بابایی به مامان مینا زنگ زد خبر اومدن شما رو داد مامانم خیلی خوشحال شد فرداش ...
1 شهريور 1393
1